حالا که از چشمان تو لبریز هستم
حس می کنم در پیش تو ناچیز هستم
گفتی برایت زندگی معنا ندارد
گفتی که تنهایی...ولی...من نیز هستم!
دارد صدای باد می پیچد درونم
مثل غروب برگ در پائیز هستم
این سرنوشت تلخ باعث شد که باشم
حالا شبیه مرگ وهم انگیز هستم
این روزهای تلخ پایانی ندارد
انگار با زنجیر حلق آویز هستم
باز هم سلام دوستان خوب و محدود(خیلی خیلی محدود)من.این شعر هایی که می نویسم بیشتر از کارهای گذشته ام است.امیدوارم ارزش یکبار خوندن و نظر دادن رو داشته باشه.
با احترام(امینی)